loading...
سرگرمی و تفریحی
مطالب جالب بیاتوایرونی
h.far بازدید : 23 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

چوپاني گله را به صحرا برد به درخت گردوي تنومندي رسيد. از آن بالا رفت و به چيدن گردو

مشغول شد که ناگهان گردباد سختي درگرفت، خواست فرود آيد، ترسيد.

باد شاخه اي را که چوپان روي آن بود به اين طرف و آن طرف مي برد.

ديد نزديک است که بيفتد و دست و پايش بشکند. در حال مستاصل شد...

از دور بقعه امامزاده اي را ديد و گفت: اي امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پايين بيايم.

قدري باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوي تري دست زد و جاي پايي پيدا کرده و خود را محکم گرفت.

گفت: اي امام زاده خدا راضي نمي شود که زن و بچه من بيچاره از تنگي و خواري بميرند و ت

همه گله را صاحب شوي.

نصف گله را به تو مي دهم و نصفي هم براي خودم... قدري پايين تر آمد.

وقتي که نزديک تنه درخت رسيد گفت: اي امام زاده نصف گله را چطور نگهداري مي کني؟

آنها را خودم نگهداري مي کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو مي دم.

وقتي کمي پايين تر آمد گفت: بالاخره چوپان هم که بي مزد نمي شود کشکش مال تو،

پشمش مال من به عنوان دستمزد.

وقتي باقي تنه را سُرخورد و پايش به زمين رسيد نگاهي به گنبد امامزاده انداخت و گفت:

مرد حسابي چه کشکي چه پشمي؟

ما از ترسِ خودمان يک غلطي کرديم، غلط زيادي که جريمه ندارد.

 


"احمد شاملو"

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
بزرگترین سایت تفریحی سرگرمی ایرونی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1193
  • کل نظرات : 68
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 24
  • آی پی امروز : 57
  • آی پی دیروز : 54
  • بازدید امروز : 573
  • باردید دیروز : 94
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 965
  • بازدید ماه : 2,391
  • بازدید سال : 11,480
  • بازدید کلی : 743,598
  • کدهای اختصاصی
    جدول لیگ برترفوتبال ایران
    گالری بیاتوایرونی